Montag

هستم غلام تو          مستم زجام تو               برلوح قلب من             بنوشته نام تو 
 
                                     یاصاحب الزمان الغوث و الامان

عالم زمقدمت           غرق صفا شده                دلها زقید غم               امشب رهاشده 

مشمول شیعان          لطف خداشده                گویم زشوق جان            یاصاحب الزمان

                                      یاصاحب الزمان الغوث و الامان

 روشن زروی تو         بزم موالی است               دردا به جشن ما       جای تو خالی است
تاکی نصیب ما           بشکسته بالی است         رفته زکف توان           یا صاحب الزمان

                                     یاصاحب الزمان الغوث و الامان

ای مصلح جهان          مهدی بیا بیا                    بر جسم ما تو جان          مهدی بیا بیا
ارباب مهربان               مهدی بیا بیا                     تا کی زما نهان             یاصاحب الزمان

                                      یاصاحب الزمان الغوث و الامان

می دهم ازخبری  خوش خبرت یا زهرا س
که بود مرحم زخم جگرت یا زهرا س
شد شب نیمه شعبان که کند جلوه گری
به جهان  طلعت آخر قمرت یا زهرا س
بهر خونخواهی خون تو و ششماهه تو
میرسد مهدی (غح)غائب پسرت یازهرا س

 التماس دعا
ا
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم
عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم
ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
چادر عصمت زهراست همانا به سر من

زده از پنجة دل دخت علی شانه به مویم
جای گلبوسة زهرا و حسین است به رویم
مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم
گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم
پای تا سر همه آیینة زهراست وجودم
شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم

اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه
گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه
همه جا گشته عزا خانة من خانه به خانه
شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه
خارها بود که می رفت فرو بر جگر من
پدرم از سر نی دید چه آمد به سر من

دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
به رخم اشک فراق و به لبم بوده خطابه
نغمه ام یا ابتا و قفسم گشته خرابه

طوطی وحی ام و پر سوختة شام خرابم
لحظه لحظه غم هجران پدر کرده کبابم
پدر آمد دل شب گوشة ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله

هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
قاتل سنگدلم چون به تو بی واهمه می زد
دیدم انگار که سیلی به رخ فاطمه می زد

حیف از آن خواب که تبدیل به بیداری من شد
گرم از شعلة دل بزم عزاداری من شد
عمه ام باز گرفتار گرفتاری من شد
نه خرابه که همه شام پر از زاری من شد
لحظه ای رفت که دلدار به دلداری ام آمد
یار رویایی ام این بار به بیداری ام آمد

شب تار و طبق نور و من و رأس بریده
من چو یک بلبل پر سوخته او چون گل چیده
گفتم ای یار سفر کردة از راه رسیده
من یتیمم ز چه رو اشک تو جاریست ز دیده
آرزویم همه این بود که روی تو ببوسم
حال بگذار که رگ های گلوی تو ببوسم

عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوة نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
ای نبی از دل و جان لعل لبان تو مکیده
چه کسی تیغ به رگ های گلوی تو کشیده

از همان دست که رگ های گلوی تو بریده
مانده بر یاس رخ نیلی من جای کشیده
بعد از آن ضربه جهان گشته مرا تار به دیده
یادم افتاد از آن کوچه و زهرای شهیده
زیر لب یا ابتا داشتم و زمزمه کردم
گریه بر مادر مظلومة خود فاطمه کردم

طایر وحی ام و در کنج قفس ریخت پر من
شسته شد دامن ویرانه ز اشک بصر من
کس ندانست و نداند که چه آمد به سر من
سوز "میثم" نبود جز شرری از جگر من
گریه ها عقده شده یکسره در نای گلویم
غم دل را به تو و عمه نگویم به که گویم؟
مشعل فروز ولایت، آیینه ی کوثرم من
زهرای زهرا خصایل، ریحانة الحیدرم من
هر چند هستم به ظاهر، طفل یتیمی سه ساله
حتی چهل سالگان را در کودکی مادرم من
طفلم ولیکن چه طفلی، طفل حسین شهیدم
یک فاطمه صبر و ایثار، یک زینب دیگرم من
طفل صغیر حسینم، نی نی، سفیر حسینم
فریاد سرخ ولایت، خون را پیام آورم من
ناموس بیت الولایم، شام است کرب و بلایم
با یک مدینه کرامت، یک کربلا لشگرم من
وجه خدا شمعِ بزمم، ویرانه میدان رزمم
شام است تسلیم عزمم، از کوه محکم ترم من
پیروز میدان عشقم، شمشیر فتح دمشقم
با عمه ی قهرمانم، هم گام و هم سنگرم من
با قامت کوچک خود، یک اسوه ی استقامت
با صورت نیلی خود، خورشید روشنگرم من
یاقوت از دیده سفتم، با مردم شام گفتم
آخر چرا می زنیدم فرزند پیغمبرم من
شد مصحف پیکرم پر از آیه با تازیانه
یک سوره ی کوچکم، نه! قرآن ز پا تا سرم من
من طایر قدس بودم، می خواندم و می سرودم
اکنون کنار خرابه، صید شکسته پرم من
پیوسته باب المرادم، تا حشر باب الحسینم
شهر شهادت حسین است، بر این مدینه درم من
شام بلا رزمگاهم، شمشیر من تیر آهم
هر قطره اشکم سپاهم، کی گفته بی یاورم من
دشمن مرا هم کتک زد، بر چهره، مهر فدک زد
فهمید از روز اول، بر فاطمه دخترم من
عمرم به پایان رسیده، خون از دوچشمم چکیده
امشب ز رنگ پریده، گل بر پدر می برم من
میثم! به دامان من زن پیوسته دست توسّل
زیرا که باب الحوائج تا دامن محشرم من
هر که از عشق رنگ و بو دارد
هر چه هم باشد آبرو دارد
گر چه از عشق بارها گفتند
باز هم جاي گفتگو دارد
بردن نام عشق جايز نيست
جز بر آنکه لبش وضو دارد
کيست اين خانم سه ساله ي عشق
که پدر هم هواي او دارد
هر چه کردم مرا دمشق نبرد
دل من نيز آرزو دارد
نه مگر مي شود بغل نشود
نه مگر مي شود عمو دارد
*****
بال جبريل با پرش خوب است
آسمان با کبوترش خوب است
عاشقان مثل ابر بارانند
از همه چشمها ترش خوب است
به گرفتاريم نگاه مکن
جاده ي عشق آخرش خوب است
گر چه طفل پسر نمک دارد
ولي اين بار دخترش خوب است
از همه دختران هر آنکس که
رفته باشد به مادرش خوب است
بهر بالا نشيني خانم
شانه هاي برادرش خوب است
*****
اي مسيحاي آشناي حسين
خنده هايت گره گشاي حسين
اي که وقت نزول آيه ي عشق
چادرت مي شود حراي حسين
من چکيده شدم به پاي شما
تو چکيده شدي براي حسين
آفريده شدم براي شما
آفريده شدي براي حسين
عاقبت مي شوم فداي شما
عاقبت مي شوي فداي حسين
من خميده شدم براي شما
تو خميده شدي براي حسين
من تکيده شدم براي شما
تو تکيده شدي براي حسين
هر چه باشد تو عمه ي مايي
زينب دوم سراي حسين
*****
ياد تو ياد مادر آورده
کيست اشک تو را در آورده
اين همه پيش عمه گريه نکن
حاجتت مي شود بر آورده
اي فرشته بلند شو از خواب
يک نفر آمده سر آورده
شوق وصل يتيم گونه ي توست
که طبق را جلوتر آورده
پدرت آمده چه آمدني
به گمانم که معجر آورده
آنکه برده است گوشواره ي تو
داد عباس را در آورده
دخترم اي فرشته ام چه کسي
گوشوار تو را در آورده
زمين دوباره پر از آيه هاي کوثر بود
تمام شهر پُر از بوي عود و عنبر بود
به ناز مقدم ياسي به عطر دلکش سيب
تمام پهنه ي ارض و سما معطر بود
به گرد ماه وجودش ستاره مي گرديد
مهي که يک سر و گردن ز ماه هم سر بود
براي آنکه قدم روي خاک نگذارد
فرشته ريخته بود و زمين پُر از پَر بود
عجيب نيست که اين قدر شاه بوسيدش
به جان فاطمه خيلي شبيه مادر بود
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دوباره فاطمه اي پاي در رکاب زده
کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده
براي آنکه مبادا نظر کنند او را
حسين فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسير آمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق عمو خاک کوچه آب زده
بگو به ماه فلک ديده ي حسودت کور
که بوسه بر روي اين ماه آفتاب زده
سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال
فلک به خاطر رؤياش سر به خواب زده
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
کليد کار گشائي است بين دستانش
شميم ياس گرفته تمام دامانش
فداي آن حرم کوچک و تماشائيش
که جبرئيل نشسته است روي ايوانش
از اين طرف به هياهوي شام و از آن سو
به سمت عرش خدا مي رود خيابانش
سه ساله است ولي مي شود زيارت کرد
به جاي فاطمه و آن مزار پنهانش
به دست خالي و آه دل و به رشته ي عشق
دخيل بسته دلم بر ضريح چشمانش
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دلم به پيش حضور تو اعتکافي شد
که عشق هاي دگر پيش من خرافي شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافي شد
سه ساله بودي و ياد آور غم زهرا
وَ لحظه لحظه ي آن روضه موشکافي شد
تمام کينه ي حيدر به روي بابايت
وَ بغض فاطمه روي سرت تلافي شد
غلاف و سلسله و تازيانه بود اما
سنان و کعب ني و خار هم اضافي شد
طواف حاجيه خانوم سيد الشهدا
به دور کعبه ي سر بود عجب طوافي شد
سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب
رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب
*****
دختري آمد از قبيله ي نور
نذر راهش سبد سبد احساس
صورتش مثل قاب نرگس بود
سيرتش روح صد گلستان ياس
*****
هر فرشته که مي رسيد از راه
يا اگر جبرئيل مي آمد
به پر روسري گلدارش
تا ببندد دخيل مي آمد
*****
تا که لب را به خنده وا مي کرد
دل هر ماه پاره را مي برد
هر دلي را به لطف لبخندش
به خدا تا خود خدا مي برد
*****
ساره آسيّه هاجر و مريم
زائر هر شب نگاه او
وَ شکوه تمام اين دنيا
گرد و خاک غبار راه او
*****
به صفات حميده اش سوگند
آينه دار حُسن زهرا بود
خاک راهش شفاي هر دردي
او مسيحاتر از مسيحا بود
*****
در ميان قبيله ي خورشيد
در دل هر ستاره جايي داشت
وَ روي موج آبي دلها
مثل مهتاب ردّ پايي داشت
*****
آسمان است و گوشواره ي او
خوشه هاي طلايي پروين
مستجاب الدعاست اين بانو
عطر سبز قنوت او آمين
*****
عطر باغ بهشت دارد او
که شبيه نسيم مي آيد
يا به روي قنوت پروازش
بال هر يا کريم مي آيد
*****
هر سحر بوسه مي گرفتند از
مقدمش کارواني از خورشيد
ياس ها چلچراغ ايوانش
با همان بالهاي سبز و سپيد
*****
خاک بوسش فرشته، تا مي شد
او براي نماز آماده
بال پرواز ربنايش بود
عطر سيب و ضريح سجاده
*****
آسمان مدينه ي دل را
مهر و ماه و ستاره، کوکب بود
بين اين خانواده اين بانو
همه ي عشق عمه زينب بود
*****
آسمانها ستاره مي ريزد
جبرئيل از جنان به پاي او
دسته گل مي فرستد از جنت
مادرش فاطمه براي او
*****
نه فقط عشق حضرت ارباب
آرزو و اميد عباس است
زينت آسمان آبيِّ
شانه هاي رشيد عباس است
*****
جلوه دارد ميان چشمانش
همه ي مهرباني ارباب
گل بريزيد آمده از راه
دختر آسماني ارباب
*****
مريم است اين وَ يا خود زهراست
که حريمش پُر از کرامات است
تا قيام قيامت اين بانو
افتخار تمام سادات است