Mittwoch

دست غیبِ غیب امشب پرده از رخ برگرفت
نور او تا ماوراءالملک را در بر گرفت
روی ناپیدای خود را فاش در آیینه دید
پرده چون ذات خدا را روی پیغمبر گرفت
منظر حسن خدا تابید در کلّ وجود
دل ز هر پیغمبری این دلربا منظر گرفت
توبۀ آدم نه تنها گشت با نامش قبول
سرگذشتی شد که عالم زندگی از سر گرفت
پیشتر از بامداد هفده ماه ربیع
آفتابی در زمین از آسمان دل برگرفت
ذره‌ای از مهر رویش را چو بر آن بذل کرد
جلوه‌ای کرد و جهان را خسروِ خاور گرفت
با تماسش ریگ صحرا را دُر نایاب کرد
با نگاهش از درون سنگ نخلِ‌ ‌تر گرفت
با غلامش می‌توان زر کرد کوه سنگ را
از گدایش می‌توان یک آسمان اختر گرفت
تا نگهدارد به دامان اختران خویش را
آسمان دست توسلّ سوی آن سرور گرفت
جرأت پرواز را با حضرتش از دست داد
گرچه جبریل از ملایک اوج بالاتر گرفت
معجز پیغمبران در پنجۀ سلمان اوست
زهد عیسی در کلاس درس او بوذر گرفت
مرتضی در بدر یاری از رسول‌الله خواست
مصطفی در فتح خیبر دامن حیدر گرفت
با دم او «لافتی الا علی» جبریل گفت
با دعای او علی شمشیر از داور گرفت
با رخ زهرای او چشم ملایک نور یافت
از دم داماد او جبریل بال و پر گرفت
یک نگه در فتح خیبر بر علی کرد و علی
با دو انگشت یداللهی در از خیبر گرفت
ذکر بر لعل لبش پیش از ولادت بوسه زد
حمد از فیض دهانش روح بر پیکر گرفت

گوهری یکدانه در انوار حق پوشیده بود
«رحمةٌ للعالمین» شد، از خدا «کوثر» گرفت
آسمان تا با بلالش لاف یک رنگی زند
صبحِ خلقت، آبرو از رنگ نیلوفر گرفت
باغ جنّت بود از اوّل عاشق مقداد او
کز خدا بر دامن خود این‌همه زیور گرفت
باید از آیات قرآنش دُرِ توحید یافت
باید از دریای نورش تا ابد گوهر گرفت
دانش عدل و مساوات و کمال و علم را
باید از این مکتب و از این پیام‌آور گرفت
نجلِ عمران با یدِ او قلب دریا را شکافت
پورِ آذر با دم او لاله‌ از آزر گرفت
لحظه‌ای بگذاشت لب بر روی چشمان علی

چشم آن مولا شفا در غزوه خیبر گرفت
نقش تصویر محمّد را میان جام دید
هر که از دست امیرالمؤمنین ساغر گرفت
یا محمّد ای وجودت «رحمة للعالمین»
ای که باغ رحمت از فیض تو برگ و برگرفت
کیستی تو کز وصیّ‌ات ذات «رب العالمین»
«انّما» در شأن او فرمود و انگشتر گرفت
آسمان دور سر مقداد و سلمان تو گشت
آفتاب از خاک راه قنبرت افسر گرفت
نام نیکوی تو را بنْوشت با دست خدا
تا قلم روز ازل گلبوسه از دفتر گرفت
آنچه «میثم» گفت در وصف تو حرف او نبود
درِّ مضمون از تو از آغاز تا آخر گرفت

همـه جا غرق نور         همه‌جا شوق و شور
همه جا جشن عید              همه‌جا خلد و حور
ملک و جن و انس       شـده غـرق سرور
 
ای نثـارِ مـاهِ رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
****
آسمان و زمین           جبرئیـل امیـن
همـۀ مـؤمنات            همـۀ مؤمنیـن
شده محـو رخ            خاتم المرسلین
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
 
مژده امشب خموش          شـده آتشکـده
در تمـام وجــود           نور حق سرزده
 خاتـم‌المـرسلین         در جهان آمـده
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
****
کعبـه امشب بگرد       مکه امشب ببـال
زمزم امشب بخوان       شعر شور و وصال
این تو این منظرِ        قادر ذوالجــلال
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
****
آمنــه آمنــه            احمد است این پسر
بـا تبسـم بگیر         مثـل جانش به بر
بشنو از جبرئیل            وصـف خیـرالبشر
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
آمنــه آمنــه             حسن سرمد ببین
منظـر و مظهـر          حیِّ سرمد ببین
عکس وجه خدا            در محمّـد ببین
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
یا محمّد یا محمّد عید میلادت مبارک
 
****
آمنــه آمنــه            آفریـن آفریـن
بر تو و این پسر           از جهـان‌آفرین
قصر شامات را         با جمالش ببین
 
ای نثـار مـاه رویت سورۀ نور و تبارک
چه خوش است امشب
شب عیش و نوشم
چو ملک ز گردون
 گذرد سروشم
چو شراب کوثر
 ز درون بجوشم
به وصال ساقی
ز شعف بکوشم
من و های و هوی
 و دو لب خموشم
که هماره جانم
 دهد و ستاند
ز نبـی بگویـد،
ز علی بخواند

ز خدا بوَد پر
 همه‌جای مکه
شده غرق، عالم
به فضای مکه
زده پر وجودم
 به هوای مکه
به زمین مکه،
 به سمای مکه
به مقام کعبه،
به صفای مکه
به رسول اکرم،
 به خدای مکه
به شکوه کعبـه،
 به جلال احمد
که خداست پیدا
 به جمال احمد
به بهار گفتم
ثمرت مبارک
به بهشت گفتم
 شجرت مبارک
به سپهر گفتم
قمرت مبارک
به وصال گفتم
سحرت مبارک
به وجود گفتم
گهرت مبارک
به شکیب گفتم
 ظفرت مبارک
به کلیم گفتم
شب احمد آمد
به مسیح گفتم
 که محمّد آمد

Dienstag

کار صعب است در این راه، بگویم یا نه؟
توامانند مهِ و ماه، بگویم یا نه؟
شرق از مرمره تا سند به پا می‌خیزد
خلق از افریقیه تا هند به پا می‌خیزد
خون تاجیک دگر جوش جنون خواهد زد
ازبک از آمویه, پاپوش به خون خواهد زد
باشه در صخره‌ کشمیر فزون خواهد شد
ببری از بیشه‌ی بنگال برون خواهد شد
ترکمن بر زبر باد سفر خواهد کرد
باز افغان به جهان عربده سر خواهد کرد
روم عثمانی از آیینه برون خواهد تاخت
ترک شروانی از ارمن به لیون خواهد تاخت
اور و اربیل مپندار که بی‌آیین است
کرد سالار امین است، صلاح‌الدین است
دوش نقشی به زمین آمد و نقشی برخاست
آذرخشی بدر خشید و درفشی برخاست
صبح امکان محال است در عالم امروز
حشر رایات جلال است در عالم امروز
گیتی از اشتلم شیعه دژم خواهد شد
جیش سنّی و ابا‌ضیّه به هم خواهد شد
زیدی و مالکی افسانه‌ دِگر خواهد کرد
شافعی و حنفی ترک سمر خواهد کرد
هله رعد است، هلا برق به پا خواهد خاست
اُمت واحده از شرق به پا خواهد خاست