اي خداي عشق آمد از سفر پيغمبرت
نيمه جان برگشته اي آرام جانت خواهرت
خواهرم اما نه آن خواهر که رفت از کربلا
زينبم اما نه آن زينب که بشناسي مرا
شمه اي گويم که از داغت چسان برگشته ام
با لواي عشق رفتم با عصا برگشته ام
بين همراهان زداغت قد کمان باشد بسي
ليک از زينب کماني تر نمي باشد کسي
از علمدارت نشاني مانده باقي حسين
پوستي بر استخواني مانده باقي حسين
بسکه تا شام بلا بر من جسارت کرده اند
شام تا کرببلا طفلان مرا آورده اند
آنقدر زخم زبان بر قلب تنگم مي زدند
اي برادر شکر مي کردم که سنگم مي زدند
بارها کردم جدا از ما جدا گردد سرت
تا نبينبي زير شلاق اوفتاده خواهرت
عشق تو هر سو کشاندم ورنه اي روح حجاب
دختر زهرا کجا و بزم ننگين شراب
اشک ريزم از امانت داري ام اي پير عشق
ز آنکه جا مانده يکي از غنچه هايت در دمشق
0 Kommentare:
Kommentar veröffentlichen