Mittwoch

اي ساربان اي ساربان محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان منزل نگهدار
محمل مران محمل مران شهر دل اينحاست
اين کاروان خسته دل را منزل اينجاست
اينجا بهار بي خزان من خزان شد
از برگ برگ لاله هايم خون روان شد
اينجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند
اينجا بخاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالي هم علم هم دست عباس
اينجا ز هم پيشاني اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد
اينجا ز آل ا... منع آب کردند
با تير طفل شير را سيراب کردند
اينجا صداي العطش بيداد کرده
بر تشنه کامان آب هم فرياد کرده
اينجا همه از آل پيغمبر بُريدند
ريحانه ي خيرالبشر را سر بُريدند
اينجا ستم بر عترت و بر آل گرديد
قرآن به زير دست و پا پامال گرديد
اينجا بخون غلطيد يک گردون ستاره
اينجا کشيد از گوش ، دشمن گوشواره
اينجا زدند آل علي را ظالمانه
شد ياس ها نيلوفري از تازيانه
اينجا چو از خانه به دوشان خانه مي سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه مي سوخت
اينجا به گردون رفت دود آه زينب
حلق بريده شد زيارتگاه زينب
اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهري از غصب فدک زد
اينجا ز گريه ناقه ها در گل نشستند
دردانه هاي وحي در محمل نشستند
اي کربلا! گل هاي سرخ ياس من کو؟
اي وادي خون! اکبر و عباس من کو؟
با غنچه ي نشکفته ي پرپر چه کردي؟
با حنجر خشک علي اصغر چه کردي؟
خون جگر از ديده ام بر چهره جاري است
پيراهن آوردم به همره يوسفم نيست
تصوير درد و داغ در آئينه دارم
چون آفتاب، آتش درون سينه دارم
خاموش و در دل گفتگو با يار دارم
در سينه داغ هيجده دلدار دارم
بعد از حسين از عمر خود آزرده بودم
اي کاش من با آن سه ساله مرده بودم
اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سينه
بي تو چگونه من روم سوي مدينه؟
اي کاش چون تو پيکرم صد چاک مي شد
اي کاش جسمم در کنارت خاک مي شد
گيرم که زنده راه يثرب را بپويم
زهرا اگر پرسد حسينم کو؟ چگويم؟
بگذار تا سوز دلم مخفي بماند
اين صفحه را با سوز خود «ميثم» بخواند

0 Kommentare:

Kommentar veröffentlichen