Donnerstag

در مصیبت رسول خدا
مدینه، چه کردی رسول خدا را
گرفتی ز ما خاتم‌الانبیا را
چه بیدادگر بود، این چرخ گردون
که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را
دریغا! که روح دعا، رفت در خاک
گرفتند از ما روان دعا را
به سوگ محمّد، بگریید، یاران
که زهرا ببیند، سرشک شما را
بیارید گل بر در بیت زهرا

که هم‌درد باشید، خیرالنسا را
الهی الهی که اهل مدینه
نبینند، تنهایی مرتضا را
الهی نبینم که زهرا به صحرا
دهد آب با اشک خود نخل‌ها را
مبادا که در بیت وحی الهی
بدون طهارت، گذارید پا را
ببوسید، روی حسین و حسن را
تسلّا دهید این دو صاحبْعزا را
خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم
که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را
نه لب بر گلوی حسینش نهاده
نه بوسیده لعل لب مجتبا را
سلامی نداده است، بر اهل‌بیتش
زیارت نکرده است، بیت‌الولا را
زنان مدینه، چو جان در بر خود
بگیرید، دخت رسول خدا را
مبادا مبادا، گذارید تنها
در این روزها، عصمت کبریا را
زنان مدینه، به جان پیمبر
i
بگویید اسرار این ماجرا را
چرا شعله از بیت زهرا بلند است
ببینید، آتش زدند آن سرا را
دریغا! دریغا! که در پشت آن در
شکستند، ار کان ارض و سما را
بیایید، در آستان ولایت
که کشتند، ریحانة المصطفا را
خطاکار، آن بود، ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد، تیر خطا را
خدا را در بیت توحید و آتش؟
یهودند این جانیان، یا نصارا؟
یهود و نصارا به پیغمبر خود
روا داشت کی این چنین ناروا را؟
کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا
نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد
نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را
ندیده است، پیغمبری، جز محمّد
i
ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا راشراری، ز بیت‌الولا رفت بالا
که بگرفت در کام خود کربلا را
عدو، آتشی زد به بیت ولایت
که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را
زمام سخن را نگهدار «میثم»
که آتش زدی، قلب اهل ولا را


نوحۀ پیامبر اکرم
رحلت پیغمبر و قتل حسن قتل رضاست
فاطمه صاحب عزاست
فاطمه صاحب عزاست
زین مصیبت خون دل جاری ز چشم مرتضاست
 
آسمان گرید، برای رحمة للعالمین
ریخته، خاک مصیبت، بر سر روح الامین
بی کس و تنها شده، مولا امیرالمؤمنین
از زمین تا عرش اعلی بانگ واویلا بپاست
فاطمه صاحب عزاست
فاطمه صاحب عزاست
 
آه و واویلا، که چشمان پیمبر بسته شد
باب وحی و خانۀ زهرای اطهر بسته شد
دست فتنه، باز شد بازوی حیدر بسته شد
هم عزای مصطفی، هم غربت شیرخداست
فاطمه، صاحب عزاست
فاطمه، صاحب عزاست
 
در کنار تربت پاک رسول مؤتمن
روز روشن، تیرباران شد، تن پاک حسن
زین مصیبت تا قیامت، سوخت قلب مرد و زن
شیعه، ‌گر خون گرید از غم، تا صف محشر رواست
فاطمه، صاحب عزاست
فاطمه، صاحب عزاست
 
فاطمه، آن عصمت ذات خدای ذوالمنن
با امیرالمؤمنین، رخت عزا دارد به تن
گاه، می‌گوید پدر، گاهی رضا، گاهی حسن
گه خراسان، گه مدینه، گه به دشت کربلاست
فاطمه، صاحب عزاست
فاطمه، صاحب عزاست
 
عاقبت از زهر مأمون، پاره شد قلب رضا
در میان حجرۀ در بسته، می‌زد دست و پا
گه، جوادش را، گهی معصومه، را می‌زد صدا
داغ او تا صبح محشر، بر دل سوزان ماست
فاطمه، صاحب عزاست
فاطمه، صاحب عزاست

0 Kommentare:

Kommentar veröffentlichen